دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ |۲ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 4, 2024
لحظه اعلام خبر شهادت حسین کربلایی پور به یکی از اعضای خانواده اش

حوزه/ تلفن مسئول کاروان زنگ خورد. از لحن صدایش مشخص بود که این یک تماس معمولی نیست! همه آن چند ثانیه اینچنین خلاصه شد (چیشده؟ کی شهید شده!؟ نسبتش باهاش چیه!؟ داییه حسین نعمت تباره؟ یا حسین... باشه حواسم هست. خدانگهدار) داییه یکی از طلبه‌ها دیشب توی سوریه شهید شده، هنوز خبر نداره، باید خبر شهادتش رو بهش بگیم...

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه در خوزستان، کاروان حوزه به راه افتاده بود و مناطق عملیاتی جنوب مقصد طلاب اهوازی؛ ۵ منطقه عملیاتی برای بازدید طلاب در برنامه کاروان مشخص شده بود.

از همان ابتدای مسیر، حال و هوای طلاب عوض شده بود، هنوز به طلاییه نرسیده بودیم که بوی خوش خاک بهشتی به مشام رسید و دل طلاب را کربلایی و زینبی کرد...

به منطقه که رسیدیم، هرکس گوشه‌ای از خاک خیس طلائیه را انتخاب کرد و ساعتی در خلوت خودش غرق شد...

گریه‌های بی‌امان طلبه اهوازی در آغوش شهدای هویزه

یک ساعتی گذشت و نوبت به روایتگری رسید. حجت‌الاسلام گودرزی، از راویان سیره شهدا، کلام خود را با پیام شهید آغاز و با روضه امام حسین و حضرت زینب(س) تمام کرد.

گریه‌های بی‌امان طلبه اهوازی در آغوش شهدای هویزه

نام حضرت زینب(س) که آمد طلاب ناخودآگاه شور حسینی گرفته و نوحه (منم باید برم، آره برم سرم بره، نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره) را بلندبلند خواندند...

در اوج مداحی و همخوانی جمع، یکی از طلاب پایه اولی را دیدم، به من گفت: مگه هنوز توی سوریه جنگ و درگیری هست!؟ مگه داعش از بین نرفته!؟ گفتم درسته که حکومت داعش نابود شده، اما هنوز تو بعضی از مناطق حاشیه‌ای گروه‌های تکفیری هستن... گفت: ینی میشه ماهم بریم بجنگیم؟ لبخندی زدم و گفتم: إن‌شاءالله آزادی قدس...

آرام‌آرام کاروان جمع شد و پس از وداع با شهدای طلائیه، راهی مسیر بهشت هویزه شدیم...

بهشت شهدای هویزه، برخلاف یادمان‌های دفاع مقدس، مدفن پیکر پاک و محل قبول شهداست... شهدای نبرد هویزه. نبردی به علمداری شهید حسین علم‌الهدی؛ شهیدی که حاجت‌رواست و به گواه زائرینش، عجیب حاجت می‌دهد.

گریه‌های بی‌امان طلبه اهوازی در آغوش شهدای هویزه

خودروی ما پیشتاز کاروان حوزه است و باید برای مهیا کردن امکانات، زودتر از کاروان به منطقه برسد...

به هویزه که رسیدیم، تلفن مسئول کاروان زنگ خورد. شیخ کیانی، مدیر کاروان است. از لحن صدایش مشخص بود که این یک تماس معمولی نیست! همه آن چند ثانیه این‌چنین خلاصه شد (چی‌شده؟ کی شهید شده!؟ نسبتش باهاش چیه!؟ داییِ حسین نعمت تباره؟ یا حسین... باشه حواسم هست. خدانگهدار)

برگشت بهم گفت: داییِ یکی از طلبه‌ها (شهید احسان کربلایی پور) دیشب توی سوریه شهید شده، هنوز خبر نداره، باید خبر شهادتش رو بهش بگیم...

کاروان هم رسیده بود، بعد از اینکه طلاب وارد گلزار شهدا شدند، اقامه نماز کرده و بعد از آن نوبت به روایتگری رسیده بود...

دنبال اون طلبه میگشتم، آخر سر دیدم یکی از روحانیون کنارش نشسته و داره آروم آروم در گوشش زمزمه می‌کنه... صدای روایتگر از بلندگوهای یادمان به گوش میرسید. چند لحظه بعد شونه های اون طلبه لرزید... خودشو تو آغوش شیخ زهرتی انداخت و امان از گریه‌های بی‌امان...

گریه‌های بی‌امان طلبه اهوازی در آغوش شهدای هویزه

با خود گفتم حتماً حکمتی داشت که در جوار شهدا، خبر شهادت یکی از عزیزانش را به آن طلبه جوان دادند...

نزدیک غروب بود. غروبی دل‌انگیز در دنج‌ترین جای دنیا؛ بهشت شهدای هویزه...

ای‌کاش می‌ماندیم. اما باید طی طریق کرد؛ طریق الی راهیان سرزمین نور...

گریه‌های بی‌امان طلبه اهوازی در آغوش شهدای هویزه

این گزارش ادامه دارد...

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha